Divine life
خانم اقدس بابایی: عباس نمازش رابسیارباآرامش وخشوع می خواند.دربعضی وقت هاکه فراغت بیشتری داشت آیه«ایاکَ انَعبُدُوَإیاکَ نَستَعین» را هفت بارباچشمانی اشکبار تکرار می کرد.به یاددارم ازسن هشت سالگی روزه اش رابه طورکامل می گرفت .اوبه قدری نسبت به ماه رمضان مقید وحساس بودکه مسافرت ها وماموریتهایش رابه گونه ایی تنظیم می کرد تاکوچکترین لطمه ای به روزه هایش وارد نشود .او همیشه نمازش رادراول وقت می خواند ومارانیزبه نمازاول وقت تشویق می کرد. فراموش نمی کنم،آخرین بارکه به خانه ی ماآمد،سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود.ازگفته های او درآن روز یکی این بودکه:«وقتی اذان صبح می شود،پس ازاین که وضوگرفتی ،به طرف قبله بایست وبگو ای خدا! این دستت را روی سرمن بگذار وتاصبح فردا برندار».به شوخی دلیل این کارراازاو پرسیدم .اودرپاسخ چنین گفت:اگردست خدا روی سرمان باشد،شیطان هرگز نمی تواند مارافریب دهد.ازآن روزتا به حال این گفته ی عباس بی اختیاردرگوش من تکرار می شود.